بیخوابی دیشب باعث شد امروز درس عبرت بگیرم و دیگه توی روز نخوابم شاید که شب راحت تر خوابم ببره. صبح با مامان رفتیم تا شهرداری و برگشتیم. دیروز با ساجده بحثم شد، لعنتی خودش از یه آدمی بد میگه و حسابی میکوبونتش بعد خودش میره با همون آدم رفیق شیش میشه و سعی میکنه ازش حرف بکشه. همش داره تو زندگی من فضولی و سرکشی میکنه. منم بهش گفتم دوستیمون تمومه و راحت شدم. اصلا هم پشیمون نیستم. آدمایی که باعث فرسایش روحم میشن رو به راحتی حذف میکنم تا خودم راحت باشم.

چند روزه دیگه میرم تهران، هرچند اصلا حوصله ندارم ولی چاره ای نیست باید برم ببینم اوضاع خونه چطور میشه. تابستونم که تخته گاز داره میگذره. حالا اگه میخواستی بگذره که نمیگذشت. مثل وقتی بابا تازه فوت شده بود، روزا نمیرفت، چه سختت گذشت و هنوزم سخت میگذره. تو یکی از پستام حتما راجع به هیجاناتی که بعد از مرگ بابا تجربه کردم مینویسم. گاهی تو خیالم کنار بابا نشستم و داریم به سمت همدان میریم.

آی پدر دل تنگمون برات مثل دلتنگی پاییز واسه برگه

آی پدر گریه ی عاشق مثل مرگه مثل مرگه

ای تو پاک و آسمونی بگو با ما یادمونی بگو با ما یادمونی

بیخوابی دیشب منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عشق و دوستی نقشه های معماری فروشگاه اینترنتی ما ثبت پایتخت 396 Golmahd مدرسه پیشرو تهرانپارس فروش تعمیر و ارتقای فلزیاب