پریشب رفتیم خونه اجیم، همونی که یه زمانی حاضر بودم بمیرم ولی با شوهرش روبرو نشم، اما پریشب به راحتی رفتم خونش و باهاشون خیلی راحت حرف زدم و سعی کردم دلمو از کینه خالی کنم. انقدر حرف برای نوشتن دارم که نمیدونم چطور و از کجا شروع کنم به نوشتنشون. بگذریم از این یکی فعلا میخوام در مورد یه چیز دیگه بنویسم دیروز عصر رفتیم خونه ی خاله و شب هم اونجا موندیم و امروز برگشتیم. خاله م یه دختر داره در آستانه ی ۲۰ سالگی که میخواد روی چشم و هم چشمی با این و اون به هر رفتیم خونه منبع
درباره این سایت